همراه داستان شوید

داستان کوتاه: “اندوه” اثر آنتوان چخوف

برف بر زمین می‌بارد. یوانا پوتاپف، درشکه‌چی پیر، در صندلی عقب سوار بر گاری است، مانند شبح سفیدی در سکوت. سرش بر سینه افتاده و حرکتی از او ساطع نمی‌شود. اگر یک کیسه برف بر او بیفتد، شاید حتی لازم نداند آن را تکان دهد…
اسب کوچکش نیز سفید است و بی‌حرکت ایستاده، در شکل‌هایی که فقط اسب‌هایی که هنوز زنده‌اند و اندیشه می‌کنند قادر به آن هستند. غرق در افکار عمیق…
یوانا و اسب کوچکش از مدت‌ها در جای خود ایستاده‌اند. این پیش از آن است که مسافر اولشان بیاید…
برف بر همه چیز می‌نشیند. بر یوانا، بر اسب، بر لامپ‌های خاموش…
شهر در خواب. یوانا در اندوه. او یک هفته پیش پسرش را در روستا دفن کرده است…
“ای خدا…” زمزمه می‌کند یوانا، “چه کسی شنوا است برای اندوه من؟”

این داستان کوتاه از شاهکارهای #آنتوان-چخوف، نویسنده بزرگ روس، تصویری شاعرانه از تنهایی انسان و نیاز او به هم‌دردی ارائه می‌دهد.